مرد کار
نوشته شده توسط : مهدی کاوه ای

وقتی نفس میکشید دردی در سینه اش می پیچید سعی کرد که دستانش را تکان بدهد دست راستش را با زحمت بیرون کشید اما تا دست چپش را تکان داد درد امانش را برید وناله ای سر داد همه جا تاریک بود آخرین چیزی که خاطرش بود چهره یاور بود که کمی بالاتر ایستاده بود و مشغول کلنگ زدن بود  او میدانست که هر لحظه امکان ریختن دیوار وجود داره حتی این موضوع را به مهندس هم گفته بود اما مهندس اسرار داشت که این دیوار را باید خراب کنند هنوز  صدای  مهندس درسرش  سنگینی میکرد " یعنی تویه افغانی بیسواد از من بیشتر میفهمی"با دست راستش سعی کرد کمی از سنگها و آجرهای روی سینه اش را کنار بزند ناگهان دستش به زنجیری که گردنش بود خورد گردن بندی نقره با پلاکی الله این  آخرین چیزی بود  که وقتی  قاچاقی از مرز اومده بود ایران  از دست راننده کامیون قاییم کرده بود اون راننده هر چی داشت به زور ازش گرفته بود و داخل بیابانهای ایران از ماشین پیاده اش کرده بود دلش خوش بود که اومده  تا طلبش را بگیره بگیره بالاخره 15 میلون تومان پول ارزش این خطر کردن  را داشت  که . به نسیبه قول داده بود که اگه پولش را بگیره دیگه ایران را فراموش میکنه با این پول میخواست مغازه نانوایی کوچکی دست و پاکنه و دیگه دست از کارگری بکشه دوست داشت آقا و ریس خودش بشه اما با اومدنش به ایران همه چی فرق کرد اون کسی را که براش کار کرده بود اصلا پیدا نمیکرد سراغ رفیق قدیمیش یاور رفت اما او هم از مهندس فراری خبری نداشت مقدارپولی را که با خودش داشت تمام شد.صدای جیر جیر موشی را شنید این صدا کاملا برایش آشنا بود و اورا یاد  شبهایی را که  زیر پلی در یکی از خیابانها به صبح رسانده  انداخت شبهایی که از دست سرما به آتش نیمه جان معتادین پناه میبرد و به صبح میرساند . و اگه یاور کار برایش پیدا نمیکرد از گرسنه گی میمرد. این خاطرات سریع مانند همان آوار بر ذهنش فرو میریختند، با تمام نیرو یاور را صدا زد اما صدایش از گلو در نیامده درد و سرفه های شدیدی شد و در سینه اش پیچید حتم داشت که دندههایش شکسته همه جا تاریک تاریک بود به تاریکی خیره شد و دوباره تصاویر آمدند نسیبه جلوی در ایستاده بود و برایش دست تکان میداد او هنوز منتظر بود که برگرده ناگهان تصویر مهندس جلو آمد در حالی که سیگار میکشید گفت "چون یاور سفارشت را کرده عیبی نداره فقط تا سر و کله مامورها پیداشد باید خودت را گم و گور کنی ها اگه جریمه رو دستمون بزاری همه را از خودت میگیرم " دوباره نسیبه را دید  در حالی که کنار کامیونی که اورا تامرزمیرساند ایستاده بود. کامیون دور میشد و نسیبه لابلای گردو خاک جاده  گم میشد . نگران دست چپش بود با خودش میگفت با یک دست که نمیشود نانوایی کرد  یاور را میدید که در حالی که آجرها را در فورغان میریخت می گفت" این مهندس ما هارا میخواد که پول بیمه نده عیبی نداره اما بد پول نمیده من تا حالا سه تا ساختمان باهاش کار کردم " آیا کسی میدونست او اینجاست؟ ناگهان این سوال مانند شهابی در دل تاریکی از ذهنش گذشت و خاموش شد  آخرین نفری که اورا دید یاور بود  اگه اونم تاحالا زنده باشه ولی   مهندس هم میدونست آیا برای اوهم مهم هست که اورا نجات بده این سوالات مدام دلش را خراش میدادند، باز سعی کرد که فریاد بکشه اما درد صدارا در سینه اش حبس کرد چشمانش را  بست احساس سبکی میکرد میتوانست پرواز کند از لابه لای آوار  گذشت یاور و مهندس روی زمین صدایش میکردند و برایش دست تکان میدادند مهندس فریاد میزد بیا پایین الان مامورها می فهمند اما او پرواز کرد از شهرها گذشت به دشتی بزرگ رسید نسیبه کنار جاده ای نشسته بود بود و چیزی میبافت منتظرش بود جلو آمد و گفت " دارم برات کلاه بلوز میبافم یادمه وقتی رفتی از سرما میلرزیدی اما سعی میکردی من نفهمم " خواست اورا در آغوش بگیرد اما ناگهان بادیوزید و گرد و خاک شد و نسیبه لابهلای غبار باز گم شد ،دستی از لای غبارها آمد و اورا به طرف خود کشید خوشحال شد فکر کرد نسیبه است اما  صدای یاور را میشنید که فریاد میزد زنده است خدا را شکر زنده است . چشمانش را که باز کرد در بیمارستان بود یاور هم در حالی که سرش را باند پیچی کرد ه بود کنار تختش نشسته بود و روزنامه میخواند با دیدن او گفت " ببین چه معروف شدی عکست را اینجا چاپ کردند  بعد روزنامه را نشانش داد  بالای عکس با خطی قرمز نوشته شده بود تلاش سیزده ساعته مامورین آتش نشانی  جان کارگری را نجات داد  یاور با صدای بلند روزنامه را برایش میخواند  "گود برداری غیر مجاز باعث ریزش یک ساختمان شد ....." اما او توجهی نمی کرد وبیشتر نگران این بود که حالا اورا میفرستند افغانستان و او اصلا دوست نداشت دست خالی در چشمان نسیبه نگاه کند . آیا بعد از دوسال هنوز نسیبه منتظرش هست؟






:: بازدید از این مطلب : 768
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : جمعه 8 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
گـ . . ـلادی در تاریخ : 1389/12/1/0 - - گفته است :
jaleB boO 0O 0o0OoD


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: